مردان سالهای دفاع مقدس هر یک حدیثی دارند که هیچگاه آن چنان که باید نمیتوان به آن پی برد. هم قهر داشتند، هم آشتی و دلبستگیشان شاید چیزی بیش و کم از ما نبود. انتخاب مرگ شهادتگونه در قالب تعاریف یا کلمات نمیگنجد. در اینجاست که مردانی چون «شهید سید مجتبی هاشمی» معنی مرگ و زندگی را با شرف «شهادت» آمیخته میکنند. مطلبی که در ادامه میخوانید خاطرهای است از فریده قاضی همسر شهید هاشمی به نقل از کتاب «آقا سید مجتبی»: *خم شد و پای پدر و مادرش را بوسید به یاد دارم در اوایل ازدواجمان روزی با شهید هاشمی به بازار شاپور رفته بودیم؛ در حال خرید بودیم که پدر و مادر شهید را دیدیم، آن لحظه صحنهای را دیدم که بسیار تماشایی بود. آقاسید خم شد و روی زمین زانو زد و پای پدر و مادرش را بوسید. *از جیبش میگذاشت تا جنسها را ارزانتر به مردم بدهد درد و رنج مردم اذیتاش میکرد. هرگز بیتفاوت نبود. همیشه در حال جهیزیه دادن به یک خانواده نیازمند بود؛ به خصوص دختران شهدا. به فقرا و نیازمندان میرسید و کمک به ساخت مسجد میکرد. برای بچههای بیسرپرست مکانی درست کرده بود که تا چندین سال بعد از شهادتش نمیدانستم. اگر میخواست پولش را جمع کند، یکی از پروتمندترین افراد میشد، ولی همین که انقلاب شد، مغازهاش را تعاونی وحدت اسلامی کرد. از جیبش میگذاشت تا جنسها را ارزانتر به مردم بدهد. *خانه هزار متری که خرج جنگ شد در خیابان مهدیخانی، خانهای داشتیم از قبل از انقلاب قریب به 1000 متر که آقا سید آن را فروخت و خرج جنگ کرد. او روحش در جبهه بود. آقا سید گفته بود که راضی نیست تا زنده است و حتی بعد از شهادتش از کمکهایی که به جنگ کرده است، سخنی گفته شود. حتی صمیمیترین دوستانش هنوز نمیدانند آقا سید به جز آپارتمانی که داشتیم، سه خانه دیگر هم داشت که برای جنگ فروخت و به جز مغازههایی که دوستانش میدانستند، مغازه دیگری هم داشت که فروخت و خرج مایحتاج جنگ کرد. *شما واقعا قند و شکر ندارید؟ روزی رفتم قند و شکر بخرم، حاج اسماعیل ـ بقال محل ـ با نگاه و لبخندی متعجب نگاهم کرد و گفت «شما واقعاً قند و شکر ندارید؟ آقا سید گفته قند و شکر تهیه کنم برای جبهه بفرستم!»
نظر بدهید |