روایتهای زیبا و دلنشینی از سال های دفاع مقدس بیان میشد لبخند رضایت را بر لبهای هر ایرانی می نشاند. مانند نمونهای که در پایین میبینید:
وقتی عملیات والفجر 8 انجام شد و شهر فاو توسط رزمندگان اسلام از دست دشمنان خارج گشت، بچه های اطلاعات و عملیات می بایست در یک نقطه جهت انجام امور محوله شان متمرکز می شدند.
تقریبا 4 الی 5 روز بعد از فتح فاو ما در یک ساختمان مخابراتی که متشکل از چند اتاق اداری بود مستقر شدیم را با پتو و فرش آن را مفروش کردیم و گاها نماز جماعت بر پا می کردیم.
شهید دوامی با یک موتور سیکلت قرمز رنگ مدل 125 داشت از خط مقدم به سمت محل استقرار ساختمان مخابرات می آمد تا بتواند در نماز جماعت و ناهار حضور داشته باشد. سردار پاشا مسئول محور اطلاعات و عملیات هم چون خیلی خسته بود قصد کرد تا قبل از اذان ظهر و عصر یک چرتی بزند و گوشه ای از اتاق را انتخاب کرد که مانع رفت و آمد سایرین نشود. به من گفت آقای طوسی، زیر فرش چیه که این طوری قوز کرده؟ من گفتم دریچه ی رفتن به زیر زمین ساختمان مخابرات است.
گفت یعنی چه؟ گفتم تمامی کابل های مخابرات در زیر زمین هست و این دریچه ی رفت و آمد هست.
گفت: ببینم. من دریچه را که باز کردم. دیدم یک عراقی لاغر اندام زیر آن افتاده، تا نور اتاق به چشمش خورد بنده خدا چشم هایش را گرفت و ترسید.
گفتم: عراقی زیر زمین چه کار می کند؟ آقای پاشا گفت: بنده خدا از ترس کشته نشدن به زیر زمین مخابرات پناه آورد.
اسیر عراقی را بیرون آوردیم و تر و خشکش کردیم، لباسش را عوض کردیم و به عنوان یک فرد عادی رزمنده در صف نماز جماعت در کنار خودمان او را قرار دادیم تا این که همزمان شهید دوامی هم از راه رسید و به صفوف نماز اضافه شد. ما قرار گذاشتیم طوری با این عراقی برخورد کنیم که الگویی باشد در کمپ اسرا و تبلیغی باشد برای ما ایرانی ها و مسلمانان .
وقتی نماز تمام شد سفره ناهار پهن شد و همگی با کمک یکدیگر غذا را چیدیم. این در حالی بود که صدای بمباران هواپیماهای جنگی و تیراندازی در فاو هنوز شنیده می شد و عراقی ها با تمام قوا قصد باز پس گیری این شهر استراتژیک را داشتند. چرا که این شهر هم به بندر ام القصر ارتباط داشت و هم به خلیج فارس و در واقع گلوگاه آنان در دسترسی به آب های آزاد بود.
خلاصه اسیر عراقی همانند دیگر افراد بر سر سفره بسیجیان نشست و غذا تناول کرد ولی زیر چشمی همه را نگاه می کرد. افراد نا مطلع هم او را به عنوان تازه وارد ( نیروی جدید اطلاعات) نگاه می کردند. بعضی ها هم به او نوشابه و غذا تعارف می کردند.
شهید دوامی اصلا این قضیه را متوجه نشد چون سخت درگیر خط مقدم بود و عجله ی رفتن داشت. به محض این که قصد داشت با موتور سیکلت خود از مسیر جاده البهار فاو به سمت خط مقدم برود یکی از برادران به سید علی گفت این بسیجی را کنار یگان دریای لشکر 25 کربلا پیاده کن.
آن عراقی سوار موتور شد. در مسیر راه چون سید علی بی سیم داشت، با او تماس میگیرند که سید علی مواظب خودت باش. او داد میزد که من تا شما را شهید نکنم شهید نمی شوم.
بچه ها گفتند: سید علی ترک موتورت کیه اونو می شناسی؟ وقتی این آقا کبریت بی خطره رسید به مقر یگان دریایی ل 25 کربلا بگو این اسیر عراقی است، چون لباسش کثیف و پاره بود لباس بسیجی تنش کردند.
وقتی سید علی متوجه شد که واقعاً بچه ها چطور سر کارش گذاشتند پشت بی سیم داد زد شما نامرد ها عجب کاری می کنید می خواهید دست بسته منو عراقی بکشد؟ بچه ها گفتند: عراقی فکر می کند تو موضوع را میدانی لذا حساس نشو و رسیدی به مقر، عراقی را تحویل بده و برو خط مقدم و خدا نگهدارت باشد.
راوی: ولی الله عرب زاده طوسی
نظر |