به قلم مژده خدابخشی عضو کانون بصیرت بسیج دانشجویی استان بوشهر
دانشجوی دانشگاه علوم پزشکی
من دختری از دیار خوزستان، دیار شهادت و عروج؛ در روز عاشورای حسین فاطمه علیه السلام در این خاک نشسته ام و قلم در دست گرفته ام. سرزمینی که روزگاری، نجواهای مستانه با معبود در دل شب، موسیقی روح بخش آن جا بود.
سرزمینی که روزگاری میعادگاه مردانی شده بود که زمین تاب ایستادن در زیر گام های مردانه اشان را نداشت؛ و آسمان نظاره گر اشک های زمین بود، اشک هایی به رنگ خون و جاری از پیکرهای مقدس مردان عاشق. پس با مهربانی آغوش خود را بر آنان باز نمود ...
میدان جنگی که مردان آن هراسی از عدم و تعلقات در دل نداشتند. سرزمین هایی از جنس نور به نام شلمچه، طلاییه، فکه، چزابه و ...
آری شلمچه! قطعه ای از بهشت به روی زمین خاکی...
اما در این روز های حسینی؛ گریه کفایت نمی کند... باید فغان بر آورد و گریبان چاک داد از مردمان بی شرمی که چشم خود را می بندند و دهان پر می کنند از بی حرمتی و بی حیایی. و عرصه را بر حسینیان تنگ می نمایند و خون را به چشم مردان و زنان عاشورایی می نشانند.
حال اینان را چه شده که داعیه دار کاروانی و سالاری شده اند ؟؟؟ که پای بر فطرت و وجدان خود می نهند و خشم خداوند را به جان می خرند تا تنها عده ای مرعوب و گرفتار زرق و برق ؛ بر کلام آنان مهر تایید بزنند تا بلکه سری در میان سرها پیدا کنند!!!
عده ای که دل خوش کرده اند به جاهایی که بیابان نباشد و صدای سگی هم به گوش نرسد و سرخوش اند به دنیای به ظاهر رنگی و همیشگی اما سست تر از خانه عنکبوت!!!
قلم در دستانم می لرزد. نمی دانم تنها غیرت به خاک ولایتم است یا چیز دیگر. خدا کند که تنها وطن پرستی نباشد. هان ای قلم مجالی بده تا از مردانی بنویسم که روزگاری از عزیزترین هستی خود که جانشان بود گذشتند!
تا من و تو بمانیم!
بمانیم و همت کنیم تا بسازیم نساخته ها را !
سامان دهیم بی سر و سامان ها را!
و چه بی انصافی است به باد سپردن یاد این عزیزان!
چه وقیح است چهره مردی که با بی شرمی؛ این سرزمین سراسر نور را به بیابانی تشبیه می کند و ناجوان مردانه قلم می راند...!
چه تنگ نظر است مردی که در اینجا تنها صدایی که به گوشش رسیده صدای پارس یک سگ است!!!
با توام ای بیگانه از معرفت!
نمی دانی ، بدان!
این سرزمین جایگاه آمد و شد ملائک است، شما راهت را اشتباه آمده بودی! اینجا متعلق به بیدار دلانی است که راه مولایشان حسین (ع) را در پیش گرفته اند، آری کشته ی اشک، همان که روزی با دست پر مهر خویش گل های زندگی اش را با عشق پروراند و در ظهر عاشورا آن ها را یکی یکی به آستان یگانه معشوق عالم هدیه می کند، تا عطر این گل ها تا همیشه در مشام عاشقان بماند و از خود بی خود شوند تا راه ایثار و شهادت را با همه ی هستی خود برگزینند و به این دنیا و زرق و برق آن پشت پا بزنند.
و به قول سید شهیدان اهل قلم مرتضی آوینی:
«گردش خون در رگ های زندگی شیرین است اما ریختن آن در پای محبوب شیرین تر است؛ و نگو شیرین تر بگو بسیار بسیار شیرین تر.»
و خوش به حال آنان که رفتند و این روزهای سراسر بی حرمتی را ندیدند. و چه زیبا ، چه مستانه قهقهه زدند:
خداحافظ دنیا!
تو را با تمام زرق و برقت برای رضای خدا ترک می کنیم!
اینجا دار فانی، مقصد ما بهشت...
یا رب الحسین بحق الحسین اشف صدر الحسین بظهور الحجة
نظر بدهید |