امروز منتها الیه حاشیهی اروند مرکز تاریخ است. از اینجاست که عاقبت زمین معین میگردد. اگرنه، به من بگو که در کدامین نقطهی کرهی زمین حادثهای از این عظیمتر در جریان است. آیا قرن پانزدهم هجری قمری قرنی است که در آن کشتی طوفانزدهی تاریخ به ساحل آرام عدالت میرسد؟
آنها با اشتیاق از میان گل و لایی که حاصل جزر و مد آب خور است خود را به قایقها میرسانند و ساحل را به سوی جبهههای فتح ترک میکنند.
طلبهی جوانی با یک بلندگوی دستی، همچون وجدان جمع، فضای نفوس را با یاد خدا مطهر میکند. او مأموری است که از جانب خدا در جان جنود او روح میدمد و اجازه نمیدهد که ثقل غفلت، آنان را از آن اوج عرفانی که در آن هستند پایین بیاورد.
چه کسی میتوانست بداند که تاریخ روزهایی اینچنین را به خود خواهد دید؟
در کنار آب، به برادر فروزش بر خوردیم؛ مسئول جنگ در شورای مرکزی جهاد سازندگی. از ناصیهاش پیداست که در آن سوی رود چه میگذرد.
دشمن در برابر ایمان جنود خدا، متکی به ماشین پیچیدهی جنگ است. از همان نخستین ساعات فتح، هواپیماهای دشمن مظهر پندارهای باطل او هستند، حال آنکه در معرکهی قلوب مجاهدان راه خدا، آرامشی که حاصل ایمان است حکومت دارد. و بهراستی دشمن حیرتزده است: چگونه ممکن است که کسی از مرگ نهراسد؟
کجا از مرگ میهراسد آنکس که به جاودانگی روح در جوار رحمت حق آگاه است؟ و اینچنین، اگر یک دست تو نیز هدیهی راه خدا شود، باز هم با آن دست دیگری که باقی است به جبههها میشتابی. وقتی که اسوهی تو آن تمثیل مطلق وفاداری، عباس بن علی (ع) باشد، چه باک اگر هر دو دست تو نیز هدیهی راه خدا شود؟
رزمندهای که آستین دست چپش خالی است تفنگ دوربینداری بر دوش دارد.
تفنگ دوربیندارش نشان میداد که تکتیرانداز است. آن آستین خالی که با باد این سوی و آن سوی میشود، نشانهی مردانگی است و اینکه تو به عهدی که با ابوالفضل بستهای وفاداری. چیست آن عهد؟ «مبادا امام را تنها بگذاری!»
دشمن بردهی ماشین است و تو ماشین را در خدمت ایمان کشیدهای. در زیر آن آتش شدید، بولدوزرچی خاکریز میزند؛ بر کوهی از آهن نشسته است و کوهی از خاک را جا به جا میکند و معنای خاکریز هم آنگاه تفهیم میشود که در میان یک دشت باز، گرفتار آتش دشمن باشی.
رزمندهای پشت خاکریز، با بیلچه خاکها را کنار میزند تا سنگر انفرادی حفر کند.
در خط، درگیری با دشمن ادامه دارد. آنها چه انسی با خاک گرفتهاند! و خاک، مظهر فقر مخلوق در برابر غنای خالق است. معنای آنکه در نماز پیشانی بر خاک میگذاری همین است: تا با خاک انس نگیری، راهی به مراتب قرب نداری.
برو به آنها سلام کن، دستشان را بفشار و بر شانههای پهنشان بوسه بزن. آنها مجاهدان راه خدا هستند و علمدارانِ آن تحول عظیمی که انسانِ امروز را از بنیان تغییر میدهد. آنها تاریخ آیندهی بشریت را میسازند و آیندهی بشریت آیندهای الهی است و همه چیز حکایت از همین نوید خوش دارد.
یکی از حوزه آمده است و دیگری در مشهد لبنیاتفروشی دارد و این سومی کشاورز است. و اینهمه، تو گویی همان حماسههای صدر اسلام است که با وسعتی بیشتر تکرار میشود.
گروه فیلمبرداری از کیسههای یکبارمصرف آب میخورند.
میخواهی بگویی سلامالله علی الحسین، که خمپارهای فرود میآید و تو میدانی که هیچ چیز از مشیت خدا بیرون نیست. دو تا از بچههای گروه فیلمبرداری زخم بر میدارند و این زخمها نشانهی این است که تو هم در جهاد فی سبیل الله شرکت داشتهای. و وای بر آنکس که در صحرای محشر سر از خاک بر دارد و نشانهای از معرکهی جهاد در بدن نداشته باشد!
***
روز چهارم، جادههای شهر «فاو» را به سوی خط درگیری با دشمن پشت سر گذاشتیم. دشمن وابسته به ماشین جهنمی جنگ است و هر چه آتش دارد بر سر شهر و اطراف آن فرو میریزد. اما چه باک! بچههای ما از جانب خدا مأموریت دارند تا جهان را از عصر ظلمات خارج کنند. چه باک، بگذار دشمن هر چه آتش دارد فرو بریزد!
در یکی از خطوط درگیری، دشمن به پاتک مذبوحانهای دست زده است. امروز روز چهارم فتح است.
دشمن با خیل عظیمی از آهن به مصاف ایمان آمده است و بچهها، همان بچههای محلهی من و تو، کشاورزهای روستا، طلبههای گمنام حوزهها، همان بچههایی که اینجا و آنجا در مساجد و نماز جمعه میبینی، همان بچهها در برابر تمامیت کفر و ماشین جهنمی جنگش ایستادهاند، و تو میدانی که پیروزی با کیست.
تانکها صف کشیدهاند و پیش میآیند و سربازان دشمن در پناه تانکها؛ و این تمثیل وابستگی انسان به آهن است. بچهها آنهمه آرام هستند که بعضی اوقات آدم فراموش میکند که اینجا صحنهی جنگ است و اینها، این منادیان ایمان و طلیعهداران عصر تازهی بشریت، در برابر تمامیت کفر و جنود ابلیس ایستادهاند و میجنگند. اینجا صحنهی تحقق تاریخ آیندهی بشریت است و انسان اگر غافل نشود، از وجود خویش در اینچنین معرکهای سخت به شگفت میآید. بچهها متواضعانه و بیغرور میدانند که نهایت تکامل انسان این است که وجود خویش را وقف تحقق ارادهی الهی کند _ و نه اینکه معاذالله خدا برای تحقق ارادهی خویش به تو نیازی داشته باشد؛ نه، هر چه هست باز هم برای توست. شیطان حاکمیت خود را در جهان بر ضعف و ترس انسانها بنا کرده است و این بچهها این مطلب را خیلی خوب از امام خویش آموختهاند. اگر نترسی و ضعف خویش را با کمال خلیفة اللهی جبران کنی، شیطان شکست خواهد خورد و اینجا صحنهی تحقق همین معناست.
فریاد تکبیر رزمندگان به نشانهی پیروزی بلند میشود.
تا این لحظه ما هنوز در نیافته بودیم که دشمن در میان حلقهی محاصرهی ما گیر افتاده است و در همین اثنا صحنهی شگفتآوری که تنها وصف آن را شنیده بودیم در برابر چشمان حیرتزدهی ما به وقوع پیوست...
و بدینسان پاتک روز چهارم نیز با زبونی هر چه بیشتر دشمن در هم شکسته شد.
نظر بدهید |