نویسنده: امیدخاوری عضو کانون بصیرت بسیج دانشجویی استان بوشهر
کانون بصیرت بسیج دانشجویی استان بوشهر هر سال رسمی قشنگ را اجرا می کند، آن هم در ماه مهربانی خداوند، دیدار سالمندان را در برنامه خود قرار داده بودند که بعد از مراسم اعتکاف بصیران علوی این رسم قشنگ هم اجرا شد.
امسال باز هم به پیشنهاد یکی از بچه های کانون بصیرت بسیج دانشجویی استان بوشهر و به اتفاق سایر دوستان و بچه های کانون به خانه سالمندان محمدیه واقع در خیابان عاشوری جنب دانشگاه پیام نور بوشهر رفتیم.
در راه با خودم می گفتم خانه سالمندان؟ مگر بوشهر هم خانه سالمندان دارد؟ حتما در حد دو الی سه نفر سالمند در آنجا نگهداری می شود!
ورودی درب خانه سالمندان ایستادیم، بعد از چند قیقه همه اعضای کانون رسیدند... هنگام ورود داشتم دوربینم را با خودم جهت تهیه عکس می بردم که متاسفانه مجوز ندادند.
حیاطش بزرگ بود و درختان بسیاری داشت، صندلی هایی هم در اطراف حیاط برای نشستن گذاشته بودند که در اثر تابش آفتاب و گذر ایام کهنه و فرسوده شده بود.
هنگامی که وارد ساختمان شدم، برای اولین بار چنین صحنه ای را متصور بودم، سالمندان زیادی در آنجا نگهداری می شدند، به محض ورود به سالن مجموعه، مادری مهربان دیدم که چروک های صورتش گذر سالیان دراز را در ذهن مخاطب یادآور می شد، با لبخندی دل نشین همراهان را به داخل دعوت می کرد که یکی از دوستان با تقدیم شاخه گلی به وی خواست مقداری از محبتشان را جبران کند ولی مگر می شود دل خسته مادری سالخورده و درد کشیده را فقط با تقدیم شاخه گل ناقابلی تسلا داد؟
به هر حال آنچه می دیدیم موجبات بهت و تعجب هر صاحب دلی را مهیا می ساخت؛ تعداد زیاد پدران و مادرانی که با رنج روزگار، جوانی را به پیری رسانده بودند و زندگی خویش را برای بزرگ کردن فرزندانشان با مشقت سپری کرده بودند، تا کودکانشان در پیری عصای دستشان شوند ولی افسوس که اکنون...
اما باز هم وقتی از فرزندانشان می پرسیدیم در حالی که ناراحت بودند حاضر نبودند حتی خاری در پای فرزند دلبندشان برود و می گفتند که در و دیوار اینجا را فقط با یاد عزیزانشان سپری می کنند، البته این حرفها را که می زد اندوهی در دلش بود که حاصل بی خبری فرزندانشان از آنهاست!
مادر عزیزی تنها روی تخت در انتهای سالن نشسته بود و با اندوهی که در چهره اش نمایان بود، حاضرین را تماشا می کرد، من به نزدش رفتم و سر حرف را با او باز کردم؛ دل پر دردی داشت اما از زمانه شاکی و طلب کار نبود، بیشترین ناراحتی اش از این بود که فرزندش خیلی وقت است به عیادتش نیامده!
گفتم مادر جان دعا برای فرزندانت میکنی؟ در پاسخ گفت؛ صددرصد دعایشان می کنم، پاره تنمه، اشتباه کرده ولی چرا من اشتباه کنم، همیشه برای موفقیتش دعا میکنم، هر جا هست سلامت باشد.
وقتی یکی از همراهان برای عرض ادب و احوال پرسی نزد یکی دیگر از مادران سالمند رفت، ایشان دفتری را از زیر بالشتش بیرون آورد و از دوستم خواست تا برایش به رسم یادبود چیزی بنویسد؛ دوستم اینگونه نوشته بود:
بسم الله الرحمن الرحیم
پیامبر اکرم (ص): "بهشت زیر پای مادران است"
«مادر عزیز قلمم شرمگین است و دل بی قرار من در مقابل عزمت مادرانه شما شرمنده است، چه می توانم بنویسم به جز اینکه خازعانه بگویم مادران آسمانی مدیون شماییم...»
باید از خویش بپرسیم که چرا حجت حق (عج) خیمه را امن تر از خانه ما می داند؟
این تنها گوشه ای بود از آنچه دیدیم و شنیدیم.
پیامبر اکرم(ص): و بالوالدین احسانا
نظر |