کسی جرأت داشت بگوید من مریضم، هه ماشاءلله دکتر بودند. آن هم از آن فوق تخصص هایش!
می ریختند سرش. یکی فشار خونش را می گرفت، البته با دندان، دیگری نبضش را بررسی می کرد، البته با نیشگون،همه بدنش می کندند، قیمه قرمه اش می کردند. بعد اظهار نظر می شد که مثلا فشار خونش بالاست یا چربی خون دارد، آنوقت بود که نسخه می پیچیدند.
پتو را بیاورید. بیاندازید سرش، با مشت و لگد هر چه محکمتر خوب مشب و مالش بدهید، بعد آب سرد بیاورید، یقه پیراهنش را باز کنید، بلایی به سرش می آوردند که اگر رو به قبله هم بود صدایش را در نیاورد!
از کتاب فرهنگ جبهه جلد سوم (شوخ طبعی ها) نوشته سید مهدی فهیمی