به قلم مژده خدابخشی عضو کانون بصیرت بسیج دانشجویی استان بوشهر دانشجوی دانشگاه علوم پزشکی بنویسم از آنچه که در ضمیر من و توست که باید دوباره آنها را یافت. واژههایی که بوی عاشورا را به مشام می رساند، واژههایی همچون عشق، تولی و تبری، جهاد اکبر، توکل، ایمان و اخلاص، بسیجی، اطاعت از ولایت فقیه، ادای تکلیف، انتظار فرج و هر آنچه یادآور بسیجی وار بودن است. از تو میخواهم که تا آخرش بمانی و با مقتدایت سید علی باشی. آری همین تو که خود نیز می دانی افسر جوان جنگ نرم لقب گرفتهای.
رازهایی همچون، بغض و کینه انقلابی تو که باید آن را در سینهات نگاهبانی کنی، همان دردی که در این زمانه تساهل و تسامح اجازه گریستن به تو نمیدهد و تو هستی و آن بغض فروخوردهای که تو را به شتاب وا میدارد که در صف اول این جبهه قرار بگیری و با خشم، به غیر خودیها بنگری و در انتظار اشارهای از رهبر حیدری خود باشی.
اکنون که دشمنان هم پیمان شدهاند تا با سیاست تساهل و تسامح خود و به اسم آزادی، بذر بی دینی و لا ابالیگری بکارند و با بیرحمی و بیحیایی تمام،
تیشه بر ریشه اسلام عزیزمان بزنند، تو باید بیش از هر زمان دیگری فرمان بردار رهبرت باشی و البته که آمادهی فدایی شدن.
خواهر و برادر بسیجی! میدانم بسیجی اهل درد است و آرمانگرا، پس برای رسیدن به آرمانهایت باید صبری ایوب پیشه کنید.
باید غیرتی حیدری از سر بگیری و باید در این سرزمین خاکی، برای نیل به آرمانهای مقدس جزء صبورترین انسانها باشید.
بیا وارد محفل بیدار دلانی شویم که گویی راههای آسمان را بهتر از زمین میشناسند.
عاشقانی که فکرشان در امتداد افکار و باورهای امام است و چشمانشان دوخته بر فرمان رهبر عزیزمان میباشد.
اما برای ورود به این میعادگاه باید جوازی را به همراه داشته باشید و آن هم تفکر و باورو اخلاص بسیجی بودن است، همانی که امام خمینی (ره) و رهبری عزیز آن را تشریح کردهاند. آن گاه خواهید دید که این میعادگران، عاشقانه مطیع امر رهبر خود هستند و دلباخته حق و حقانیت و ولایت مطلقه فقیه خواهند بود و این عشق به ولایت الحق که تیماری برای آلام و تحمل رنجهاست. اما آیا این عشق به ولایت کافی است!؟ آیا عشق بدون اطاعت قابل پذیرش است!؟
مگر نه این است که خیلیها دم از ولایت فقیه می زنند؟ پس مجالم بده گلههایم را بنویسم. من هم می بینم که یاران بدر وخیبر چه اندکند، دین چه آسان فروخته می شود، من هم گاهی اوقات بی عدالتی دیدهام، دارم میبینم که در هیاهوی این سرزمین خاکی دشمنان اسلام چه بیشرمانه دندان از غیظ برهم میفشارند و عرض اندام میکنند و رعب و وحشت در دل سست ارادگان می اندازند؛ اما دریغ که تنگه احد رها شده و عمارها و مقدادها و سلمانها هم صدایشان به جایی نمی رسد!
اما چه بگویم از خود که به عنوان پیاده نظام وطنم هنوز کاری انجام ندادهام! بگذار اکنون که نام افسر جوان را یدک میکشم از نگرانیها و دغدههایم
بنویسم! آقا به من بگویید که اکنون چگونه باید "صیاد شیرازی"ها،"برونسی"ها،"آوینی"ها و "چمران"ها را بیابم؟
چه تلخ میشوم وقتی میبینم فرماندهانی هستند که در گیر و داد آتش سنگین دشمن چه ساده در خواب به سر میبرند!؟
اما چگونه باید این بار سنگین را به مقصد برسانم؟ چگونه باید این قلب طوفانزده از دردها و تهمتها را آرام کنم؟
خواهرم و برادرم! مگر نه این است که گفتی ولی امرت را شناختهای و مطیع امر او هستی؟ پس بیا با هم وارد محفل عاشقان ولایت شویم و گام به گام پشت سر بزرگ علمدار عصر غیبت به خروش درآییم.
بیا قلب خود را به قلب جوانان و نوجوانان فلسطینی پیوند بزنیم که در ادامه آزادی جنوب لبنان و بیداری اسلامی، فلسطین مقدس هم بالاخره آزاد خواهد شد...!
بدانید که با بستن این میثاق جاوید ما قطرهای خواهیم شد از این دریای بیکران خداوندی...! آن وقت دغدغههایمان میشود، اجرای راستین عدالت، احیای امر به معروف و نهی از منکر و در مقابل ظلم و اهانت به ارزشها غیرتمان را به جوش و خروش در خواهد آورد!
رهبر عزیزم! مجالی بدهید تا دوباره خود را بیابم، این سرباز پیاده حرفهایش بسیار مانده اما با تمام این حرفها و گلایهها هنوز هم دریچهای از امید دارم و آمادهام که پیمان ببندم و از تمام وجود فریاد برآورم که ما آماده ایم...
جسم تو کامل است ناقص نیست
می دهد عطر یک بغل گل یاس
دستت اما حکایتی دارد.....
رَحِمَ اللهُ عَمِی العباس
تعز من تشاء و تذل من تشاء
بیدک الخیر انک على کل شىء قدیر
نظر بدهید |