با اسماعیلی نشستیم و خیلی با حوصله تمام خشابها را پر کردیم. دمدمههای صبح بود که او گفت: برادر مجتبی، میخواهم بروم جلو سر و گوشی آب بدهم. او رفت و ساعتی بعد از بچههای گردان انصار شنیدم برادر اسماعیلی شهید شده است.
اوقات فراغت در جبهه هم به بطالت نمیگذشت؛ حتی از شب تا صبح. رزمندهها حتی برای آن ساعات هم برنامهریزی میکردند تا فرصتی که غیر قابل تکرار است، از دست نرود. سردار «مجتبی عسگری» در خاطرهای از شهید «محمدحسین اسماعیلی» جانشین واحد پرسنلی لشکر 27 محمدرسولالله (ص) آخرین اوقات فراغت از رزم وی در خط مقدم را روایت میکند: شب شانزده به هفده تیر سال 65 بود. تازه از رسیدگی به امور مربوط به بهداری لشکر فارغ شده بودیم. هوس کردم سری به خط بزنم. رفتم به سمت حد عمل گردان انصار الرسول(ص) بر روی ارتفاع قلعه آویزان. داخل خط بچهها حسابی بادشمن درگیر بودند. آنجا بود که برادرمان محمدحسین اسماعیلی، جانشین واحد پرسنلی لشکر 27 محمدرسولالله(ص) را دیدم. حال خوشی داشت. کمی باهم گفتیم و خندیدیم. فکری به نظرم رسید و گفتم: محمدحسین! حالا که این همه نیرو توی خط هست، دیگر ضرورتی برای جنگیدن ما دو نفر نیست. حداقل بیا خشابهای بچهها را که دارند میجنگند و فرصت پر کردنشان را ندارند، پر کنیم. او گفت: ای والله، در همان لحظه برادر پوراحمد معاون گردان انصار پیش ما آمد و وقتی موضوع را فهمید با خوشحالی رفت و کلی از خشابهای بچهها را به همراه چند جعبه فشنگ کلاشینکف آورد و گذاشت جلوی ما. با اسماعیلی نشستیم و خیلی با حوصله تمام خشابها را پر کردیم. دمدمههای صبح بود که او گفت: برادر مجتبی، میخواهم بروم جلو سر و گوشی آب بدهم. او رفت و من هم برگشتم تا به کار احداث پست امداد بهداریمان نظارت کنم. ساعتی بعد که مجدداً به خط برگشتم از بچههای گردان انصار شنیدم برادر اسماعیلی شهید شده است؛ یادش به خیر
نظر بدهید |