سید حسن مبارز
بکش آهی که این آتش زبانی شعله ور دارد
لبی تر کن که بی تردید نفرینت اثر دارد
به خاک تیره بنشیند هرآن کاخ سیاهی که
از این طرح جنایت ها هزاران زیر سر دارد
حقوقی را که می گفتند، غارت بود، آتش بود…
گوارا باد – آه از این حقوقی که بشر دارد
در آن محدوده ی هستی که تاریک است اوضاعش
خدا از حال و روز بندگان خود خبر دارد
تو را آتش زد آن دستی که می خشکد بدون شک
هر آن دستی که در مشتش هیاهوی تبر دارد
همیشه با تو برخوردش چنین بوده است شهری که
بهار بی دوام اما زمستان بیشتر دارد
تما دربها را بسته می بینم به روی خود
تمام لحظه ام امشب از این غم چشم تر دارد
در آن اقلیم شرم آور نشان از عشق چندان نیست
مسلمانی مگر نعش تو را از خاک بردارد
شدم مثل غروبی که غم انگیز است یا مثل
کسی که منتظر هست و مسافر در سفر دارد …