در اسناد بیشماری که در مرکز پژوهش، سنجش و اسناد ریاست جمهوری دوران دفاع مقدس موجود است، سندی با عنوان «اقرار سفیر نروژ در سوئد به تجاوز عراق به ایران در جنگ تحمیلی» وجود دارد که به مناسبت سالروز معرفی عراق به عنوان مسئول و آغازگر جنگ از سوی سازمان ملل منتشر میشود.
بسمه تعالی
فقط شخص آقای خداپناهی ببینند
برادر گرامی آقای خداپناهی، سرپرست وزارت امور خارجه
در دنباله ملاقاتی که طبق عرف دیپلماتیک بنده به عنوان یک سفیر تازه وارد کلیه سفرایی که قبل از من در محل بودهاند، انجام میدهم، امروز با آقای BOYE سفیر نروژ در سوئد ملاقات داشتم. در این ملاقات ضمن سایر مذاکرات بنده از موضع نروژ در رابطه با جنگ ایران و عراق شکایت کردم و گفتم در حالی که قسمتی از خاک ما در اشغال ارتش عراق است شما به عنوان یک کشور بیطرف و مستقل نمیباید فقط خواستار آتشبس میشدید بلکه باید خواستار خروج نیروهای عراقی از خاک ایران میشدید و در ضمن تجاوز آشکار عراق به خاک ما را نیز محکوم مینمودید.
ایشان در جواب گفت: درست است که ما و همه کشورهای غربی میدانیم که عراق به کشور شما تجاوز کرد و جنگ را شروع نمود ولی متأسفانه به خاطر افکار عمومیمان نمیتوانیم عراق را محکوم نمائیم.
وقتی علت را پرسیدم در جواب گفت: به خاطر گروگانگیری، آنقدر افکار عمومی غرب و کشور ما بر علیه شما خراب شده که اگر (خدای نکرده) عراقیها همه 35 میلیون جمعیت ایران را هم بکشند باز مردم ما متأثر نخواهند شد و آنها را محکوم نخواهند کرد.
به نظر بنده خوب است این تذکر سفیر نروژ بدون تغییر در اختیار رئیسجمهور و نیز برادران عضو کمیته بررسیکننده سرنوشت گروگانها در مجلس شورای اسلامی قرار داده شود.
نظر بدهید |
بر اساس اسناد منتشر شده از شکلگیری نیروی هوایی عراق به ویژه در دوران صدام و فعالیت آن در جنگ علیه ایران، برای نخستین بار فاش شد که تجهیز نیروی هوایی عراق در سه سال منتهی به پایان جنگ تحمیلی علیه ایران و حمله گسترده این نیرو به تأسیسات نفتی، اقتصادی و نظامی ایران به ویژه در خلیجفارس و مرزهای جنوبی جنگ، با این هدف صورت گرفته است که از پیروزی نهایی ایران در جبهههای نبرد جلوگیری شود. این اسناد فاش میسازد: با اشاره آمریکا و حمایت مالی عربستان و کویت، کمکهای تسلیحاتی گسترده فرانسه و ارسال قطعات هواپیما از سوی آلمان، نیروی هوایی عراق در اواخر جنگ تحمیلی به یکی از نیروهای هوایی برتر دنیا تبدیل شده بود. این کمکها که به آنها باید کمکهای آموزشی توسط شوروی سابق، اسپانیا، سوئیس و یوگسلاوی سابق را نیز اضافه کرد به نیروی هوایی عراق امکان داد با دسترسی به پایانههای نفتی ایران در خلیجفارس و حمله به تأسیسات صادرات نفت ایران، شریان اقتصادی ایران را مختل کند. ارسال هواپیماهای جنگنده و مدرن «میراژ» به عراق، این امکان را داد تا پالایشگاههای مهم ایران در قلب کشور و از جمله اصفهان و تهران را مورد حملات خود قرار دهد. نیروی هوایی عراق که پرچمدار نفس کشیدن ارتش عراق پس از انهدام وسیع نیروهای دریایی و زمینی آن در جبهههای نبرد با ایران بود، این اجازه را یافت که فارغ از نظارتهای امنیتی صدام، گسترده و چاق گردد و موانع زمینی ایران را مورد حمله قرار دهد که نمونههای آن را میتوان در بمباران وسیع نبردهای فاو مشاهده کرد. کار کمک به نیروی هوایی صدام تا به اینجا پیش رفت که غرب را متقاعد ساخت خط تولید صنعت هواپیماسازی را برای تولید هواپیماهای «میراژ» از فرانسه به عراق منتقل کند. این پروژه سری که «سعدون» نام گرفت به نیروی هوایی عراق اجازه داد هواپیماهای جنگنده «میراژ» را در داخل خاک خود مونتاژ و عملیاتی کند و کیسه گشاد برخی شیوخ هوسباز عرب به عنوان تأمینکننده اصلی منابع مالی این پروژه به شمار میرفت. از سوی دیگر،آمریکا به فرانسه این اجازه را داد که با کپی موشکهای پیشرفته آمریکایی، ساختار عملیاتی نیروی هوایی عراق را هرچه وحشتناکتر کند. شرکت «داسو برگه» فرانسه که مأمور انجام این پروژه با عراق بود به دلیل کمبود قطعات، دست نیاز به شرکت «دورنیر» آلمان دراز کرد و آلمانیها با موافقت برای شرکت در این پروژه، یک گام دیگر برای کمک جنایات جدید صدام برداشتند. آلمان که در مسلح کردن ارتش عراق به سلاح شیمیایی سابقه زشتی از خود به جا گذاشته بود اینبار برای بمباران شهرها و منافع ایران دستهای مملو از خون صدام را فشردند و صدام به لطف این حمایتها توانست از مهلکه فشار ایرانیها در پایان جنگ بگریزد. اما تاریخ از یاد نخواهد برد که آمریکا، فرانسه، آلمان، انگلیس، شوروی سابق، یوگسلاوی سابق و شیوخ فاسد عرب که چشم خود را بر کشتار مسلمین عرب در سرزمینهای اشغالی بسته بودند از صدام در جنایاتی که بر علیه ملتهای ایران و عراق انجام داده بود پیشروتر هستند. | + ادامه مطلب
آمریکا و کشورهای اروپایی برای متوقف کردن گسترش انقلاب اسلامی به جهان عرب، به خصوص حوزه خلیج فارس که بزرگ ترین تأمین کننده منافع آنان در خاورمیانه است، تمام تلاش و قوای فکری و نظامی خود را در این راه منسجم کردند، تا جایی که حتی در تجهیز و تشویق عراق به استفاده از سلاح های کشتار جمعی و شیمیایی از اقدامی فروگذار نکردند.
در همین رابطه سازمان ملل متحد طی گزارشی به کمک های کشورهای غربی به برنامه های تسلیحاتی عراق اشاره می کند و می نویسد: «عراق تسلیحات خود را از 150 شرکت آلمانی، آمریکایی و انگلیسی تهیه کرده است. بر اساس گزارش ها، دولت عراق از سال 1975 توسط 80 کمپانی آلمانی، 24 شرکت آمریکایی و حدود 12 شرکت انگلیسی و چند شرکت سوئیسی، ژاپنی، ایتالیایی، فرانسوی، سوئدی، برزیلی و آرژانتینی تجهیزات دریافت کرده است. آلمان بیشترین کمک را به برنامه اتمی با 27 شرکت و آمریکا با 24 شرکت انجام داده اند.»
نخستین اقدام آمریکا در حمایت آشکار از صدام حذف نام عراق از فهرست کشورهای مظنون به حمایت از تروریسم بین المللی در فروردین ماه سال 1361 بود تا از این پس عراق استحقاق دریافت کمک های ایالات متحده را داشته باشد.آمریکا به پیشنهاد ویلیام کیسی (رئیس وقت سیا)، تحویل بمب های خوشه ای به عراق را در اولویت قرار داد.شبکه تلویزیونی ABC آمریکا در برنامه ای اعلام می کند که صدام حسین از یک شرکت آمریکایی به نام «آل کولاک» در بالتیمور، بیش از 500 تن ماده شیمیایی به نام «فیودی گلیکول» خریداری کرده که این ماده در صورت مخلوط شدن با اسید کلریدریک به گاز خردل تبدیل می شود. | + ادامه مطلب
در تاریخ 7/2/1982 صدام فرمان حمله صادر کرد. این فرمان برای باز پس گرفتن شهر بستان بود. او برای دست یافتن به این هدف بیشترین و بزرگترین نیرو را بسیج کرد. از جمله لشکر زرهی 12 و لشکرهای 1 و5 و18 پیاده و چندین لشکر بزرگ دیگر به همراه تجهیزات فراوان. در همین حمله بود که دو لشکر تازه نفس از شهر ثوره حرکت کردند، همچنین یک لشکر دیگر از شهر دیوانیه به اضافه نیروهای ویژه و صدها توپ و تعداد بی شماری موشکهای زمین به زمین.
ساعاتی قبل از حمله، شخص صدام به این منطقه آمد و عده ای از پرسنل که در آنجا بودند شروع کردند به ابراز احساسات کردن و قربان صدقه صدام رفتن و عده ای از فرماندهان هم برای خود شیرینی و خود رقصی به صدام گفتند: «چون فردا سالگرد انقلاب 8 شباط است ما فتح شهر بستان را به شما هدیه خواهیم کرد.» صدام هم خوشحال و مغرور از آنها تشکر کرد. آنها گفتند: «شما از روی جنازه ما به بستان خواهید رفت» و صدام گفت: «همه با هم خواهیم رفت».
حمله ساعت هفت شروع شد. آتش بسیار سنگین و بی سابقه ای روی نیروهای شما تدارک دیده شده بود که ریخته شد.
من به عنوان پزشک در منطقه مشغول خدمت بودم. خیل زخمها و کشته شدگان به سوی ما سرازیر شدو جنگ به مدت پانزده روز ادامه یافت. ارتش عراق با همه قوا فقط توانست دو کیلو متر پیشروی کند. تعداد کشته شدگان در حوزه ما به هزار نفر میرسید. تعداد مجروحین حدود سه برابر آنها بود. اجساد کشته شدگان عراقی صدتا صدتا روی زمین انباشته بود و من ناچار بودم در هر آمبولانس که ظرفیت بیش از چهار نفر نبود، هجده تا بیست کشته جای بدهم. بیچاره مجروحان که بر اثر وحشت و عدم رسیدگی تلف می شدند. در آنجا بود که بیشتر فهمیدم که صدام چه خیانتی دارد به اسلام می کند و باید هر طوری است ریشه این مرد فاسد از روی زمین برداشته شود. | + ادامه مطلب
آخرین ساعات دهم تیرماه سال 1366چند ارتفاع مهم در حوالی روستای «میرگه نقشینه» سقّـز به تصرّف یک گروهان از نیروهای ضد انقلاب وابسته به شاخه نظامی حزب دموکرات در آمده بود. گردانهای ضربت جندالله و حضرت رسول(ص) سپاه سقز و همچنین تعدادی از نیروهای ژاندارمری[1] نیز در منطقه مورد نظر با نیروهای دشمن درگیر و عدّهای هم به دست آنها اسیر و شهید شده بودند. آن موقع، فرماندهی گردان جندالله سپاه سقز را برادر «رادان»[2] بر عهده داشت. به دنبال این ماجرا، گردان جندالله سپاه بانه که به گردان همیشه پیروز معروف بود مأموریت یافت تا برای پیشتیبانی از نیروهای سقّز به محل درگیری اعزام شود. صبح روز یازدهم تیرماه 65 آماده حرکت شدیم و هنوز حرکت نکرده بودیم که فرمانده عملیات سپاه بانه[3] که چند ساعتی قبل از ما در منطقه حضور یافته بود بوسیله بیسیم از من خواست تا «سیّد عمر عزیزی قایبُردی »[4] را که یکی از پیشمرگان مسلمان مخلص و جان برکف بانه بود برای شرکت در این عملیات همراه خود ببرم. من هم اطاعت امر کرده، پس از اینکه نیروهای گردان را به سمت محل درگیری گُسیل داشتم بلافاصله به دنبال کاک عمر رفته و به او گفتم که موضوع از چه قرار است و ... سیّد عمر استقبال کرد و خیلی خوشحال شد و گفت: «بسیار خوب. میآیم. فقط چند لحظهای اجازه بدهید که آماده شوم.» رفتم داخل و منتظر شدم تا سیّد عمر آماده شود. به سیّد عمر گفتم: «سیّد! چیکار داری میکنی؟!» گفت: «وضو می گیرم نماز بخوانم» دیدم حالتش با گذشته خیلی فرق دارد. به قول دوستان بسیجی ، این بار نـور بالا میزند. سیّد گفت: «برادر دشتـی! آرزو دارم که خداوند مرا شهید کند بلکه بدینطریق از بار گناهانم کاسته شود و بتوانم دینم را برای اسلام و وطنم ادا کنم.» سپس حرکت خود را به سمت پایگاه روستای «میرگه نقشینه» که در نزدیکی محل درگیری بود آغاز نمودیم. در پایگاه میرگه نقشینه، بچّههای ژاندارمری مستقر بودند. نیروهای گردان جندالله را که در قالب سه گروهان به منطقه برده بودیم به صورت آماده در چند نقطه امن مستقر کردیم. ابتدا فقط ده ـ دوازده نفر از ما به بالای یکی از ارتفاعات رفتیم. آن جا، برادران: حاج حسن رستگار پناه[5]، مجید مشایخی[6] و فرهاد در حال بررسی موقعیّت و اوضاع منطقه بودند. برادر فرهاد با اشاره به چند ارتفاع گفت: «همه این ارتفاعات به تصرّف نیروهای دموکرات در آمده است!» من به ایشان عرض کردم: «اگر اجازه بفرمایید ما میتوانیم با همین ده ـ دوازده نفر که اکنون نزد شما هستیم، یکی از این بلندیها را که خیلی به اطراف خود اشرافیّت دارد از دست دشمن بگیریم.» برادر فرهاد گفت: « فکر نمیکنم این کار با این عدّهی کم امکانپذیر باشد!» عرض کردم: «مگر در احادیث و روایات نیامده که یک نفر از ما به بیش از ده نفر و بلکه صد نفر از نیروهای دشمن غالب هستیم؟» ـ ما انشاءالله ارتفاع را از چنگ دشمن پس میگیریم. | + ادامه مطلب
پادگان ساکت و خلوت بود. چهار نگهبان روی دکل از چهارگوش پادگان همهجا را زیر نظر داشتند.
پروژکتورهای قوی دور تا دور پادگان و محوطة داخل را مثل روز روشن کرده بود. در زیر نور پروژکتورها، حرکت هیچ جنبندهای از نگاه نگهبانها مخفی نمیماند. تنها جنبندهای که در آن نیمهشب مشغول جنبیدن بود، نگهبان دفتر سرگرد بود. او جلوی دفتر سرگرد مدام قدم میزد، گاه به ساعتش نگاه میکرد و انتظار میکشید.
نگهبان بالای دکلها نیز وقتی این صحنه را میدیدند، به یاد ساعت موعود میافتادند. عقربهها داشت به یک و نیم نیمهشب نزدیک میشد.
هنوز از دفتر سرگرد صدای قهقهه میآمد. نگهبان دفتر سرگرد نگاهی به اطرافش انداخت، بعد مخفیانه رفت به طرف پنجرة اتاق سرگرد و دزدانه سرک کشید. سرک کشیدن او را نگهبانهای بالای دکلها دیدند!
سرگرد در کنار منقل لم داده بود. با صدای بلند میخندید و از اعماق گلو سرفه میکرد. سروان و نوچهها هم در خنده او را همراهی میکردند.
نگهبان دفتر اضطراب داشت. او باز هم به ساعتش نگاه کرد. وقتی عقربهها به یک و نیم رسید، ناگهان صدای باز شدن در آسایشگاه سربازان، او را از جا پراند. نگهبانهای دکل هم نگاه خود را به طرف آسایشگاه چرخاندند.
چند سرباز در حال خروج مخفی از آسایشگاه بودند. پوتینها در دستشان بود و آهسته قدم برمیداشتند.
یکی از سربازها که لاغر و استخوانی بود، آهسته گفت: «زود باشین بیاین تو تاریکی، پوتینها رو پا کنین. یالّا سریعتر.»
سربازهای دیگر به دنبال او به راه افتادند. پوتینها را پا کرده، با احتیاط رفتند به سمت دفتر سرگرد.
نگهبان دفتر هنوز داشت از پشت پنجره به داخل دفتر سرک میکشید. | + ادامه مطلب
شهید چراغی سال 1336 روستای بستق از توابع شهرستان ساوه دیده به جهان گشود. فرمانده گردان حمزه در عملیات فتح المبین و بیت المقدس پس از ماه ها مجاهدت و مبارزه با دشمنان اسلام و انقلاب، سرانجام در عملیات والفجر یک به شهادت رسید.
مردان خدا از خود نمی گویند که جنگ هنر مردان خداست و جنگ با نفس، شریف ترین هنرهاست.
و درست به همین دلیل است که همه مان او را دوست داریم و می خواهیم از او بدانیم