در تاریخ 7/2/1982 صدام فرمان حمله صادر کرد. این فرمان برای باز پس گرفتن شهر بستان بود. او برای دست یافتن به این هدف بیشترین و بزرگترین نیرو را بسیج کرد. از جمله لشکر زرهی 12 و لشکرهای 1 و5 و18 پیاده و چندین لشکر بزرگ دیگر به همراه تجهیزات فراوان. در همین حمله بود که دو لشکر تازه نفس از شهر ثوره حرکت کردند، همچنین یک لشکر دیگر از شهر دیوانیه به اضافه نیروهای ویژه و صدها توپ و تعداد بی شماری موشکهای زمین به زمین.
ساعاتی قبل از حمله، شخص صدام به این منطقه آمد و عده ای از پرسنل که در آنجا بودند شروع کردند به ابراز احساسات کردن و قربان صدقه صدام رفتن و عده ای از فرماندهان هم برای خود شیرینی و خود رقصی به صدام گفتند: «چون فردا سالگرد انقلاب 8 شباط است ما فتح شهر بستان را به شما هدیه خواهیم کرد.» صدام هم خوشحال و مغرور از آنها تشکر کرد. آنها گفتند: «شما از روی جنازه ما به بستان خواهید رفت» و صدام گفت: «همه با هم خواهیم رفت».
حمله ساعت هفت شروع شد. آتش بسیار سنگین و بی سابقه ای روی نیروهای شما تدارک دیده شده بود که ریخته شد.
من به عنوان پزشک در منطقه مشغول خدمت بودم. خیل زخمها و کشته شدگان به سوی ما سرازیر شدو جنگ به مدت پانزده روز ادامه یافت. ارتش عراق با همه قوا فقط توانست دو کیلو متر پیشروی کند. تعداد کشته شدگان در حوزه ما به هزار نفر میرسید. تعداد مجروحین حدود سه برابر آنها بود. اجساد کشته شدگان عراقی صدتا صدتا روی زمین انباشته بود و من ناچار بودم در هر آمبولانس که ظرفیت بیش از چهار نفر نبود، هجده تا بیست کشته جای بدهم. بیچاره مجروحان که بر اثر وحشت و عدم رسیدگی تلف می شدند. در آنجا بود که بیشتر فهمیدم که صدام چه خیانتی دارد به اسلام می کند و باید هر طوری است ریشه این مرد فاسد از روی زمین برداشته شود. | + ادامه مطلب
نظر
![]() |
آخرین ساعات دهم تیرماه سال 1366چند ارتفاع مهم در حوالی روستای «میرگه نقشینه» سقّـز به تصرّف یک گروهان از نیروهای ضد انقلاب وابسته به شاخه نظامی حزب دموکرات در آمده بود. گردانهای ضربت جندالله و حضرت رسول(ص) سپاه سقز و همچنین تعدادی از نیروهای ژاندارمری[1] نیز در منطقه مورد نظر با نیروهای دشمن درگیر و عدّهای هم به دست آنها اسیر و شهید شده بودند. آن موقع، فرماندهی گردان جندالله سپاه سقز را برادر «رادان»[2] بر عهده داشت. به دنبال این ماجرا، گردان جندالله سپاه بانه که به گردان همیشه پیروز معروف بود مأموریت یافت تا برای پیشتیبانی از نیروهای سقّز به محل درگیری اعزام شود. صبح روز یازدهم تیرماه 65 آماده حرکت شدیم و هنوز حرکت نکرده بودیم که فرمانده عملیات سپاه بانه[3] که چند ساعتی قبل از ما در منطقه حضور یافته بود بوسیله بیسیم از من خواست تا «سیّد عمر عزیزی قایبُردی »[4] را که یکی از پیشمرگان مسلمان مخلص و جان برکف بانه بود برای شرکت در این عملیات همراه خود ببرم. من هم اطاعت امر کرده، پس از اینکه نیروهای گردان را به سمت محل درگیری گُسیل داشتم بلافاصله به دنبال کاک عمر رفته و به او گفتم که موضوع از چه قرار است و ... سیّد عمر استقبال کرد و خیلی خوشحال شد و گفت: «بسیار خوب. میآیم. فقط چند لحظهای اجازه بدهید که آماده شوم.» رفتم داخل و منتظر شدم تا سیّد عمر آماده شود. به سیّد عمر گفتم: «سیّد! چیکار داری میکنی؟!» گفت: «وضو می گیرم نماز بخوانم» دیدم حالتش با گذشته خیلی فرق دارد. به قول دوستان بسیجی ، این بار نـور بالا میزند. سیّد گفت: «برادر دشتـی! آرزو دارم که خداوند مرا شهید کند بلکه بدینطریق از بار گناهانم کاسته شود و بتوانم دینم را برای اسلام و وطنم ادا کنم.» سپس حرکت خود را به سمت پایگاه روستای «میرگه نقشینه» که در نزدیکی محل درگیری بود آغاز نمودیم. در پایگاه میرگه نقشینه، بچّههای ژاندارمری مستقر بودند. نیروهای گردان جندالله را که در قالب سه گروهان به منطقه برده بودیم به صورت آماده در چند نقطه امن مستقر کردیم. ابتدا فقط ده ـ دوازده نفر از ما به بالای یکی از ارتفاعات رفتیم. آن جا، برادران: حاج حسن رستگار پناه[5]، مجید مشایخی[6] و فرهاد در حال بررسی موقعیّت و اوضاع منطقه بودند. برادر فرهاد با اشاره به چند ارتفاع گفت: «همه این ارتفاعات به تصرّف نیروهای دموکرات در آمده است!» من به ایشان عرض کردم: «اگر اجازه بفرمایید ما میتوانیم با همین ده ـ دوازده نفر که اکنون نزد شما هستیم، یکی از این بلندیها را که خیلی به اطراف خود اشرافیّت دارد از دست دشمن بگیریم.» برادر فرهاد گفت: « فکر نمیکنم این کار با این عدّهی کم امکانپذیر باشد!» عرض کردم: «مگر در احادیث و روایات نیامده که یک نفر از ما به بیش از ده نفر و بلکه صد نفر از نیروهای دشمن غالب هستیم؟» ـ ما انشاءالله ارتفاع را از چنگ دشمن پس میگیریم. | + ادامه مطلب
پادگان ساکت و خلوت بود. چهار نگهبان روی دکل از چهارگوش پادگان همهجا را زیر نظر داشتند.
پروژکتورهای قوی دور تا دور پادگان و محوطة داخل را مثل روز روشن کرده بود. در زیر نور پروژکتورها، حرکت هیچ جنبندهای از نگاه نگهبانها مخفی نمیماند. تنها جنبندهای که در آن نیمهشب مشغول جنبیدن بود، نگهبان دفتر سرگرد بود. او جلوی دفتر سرگرد مدام قدم میزد، گاه به ساعتش نگاه میکرد و انتظار میکشید.
نگهبان بالای دکلها نیز وقتی این صحنه را میدیدند، به یاد ساعت موعود میافتادند. عقربهها داشت به یک و نیم نیمهشب نزدیک میشد.
هنوز از دفتر سرگرد صدای قهقهه میآمد. نگهبان دفتر سرگرد نگاهی به اطرافش انداخت، بعد مخفیانه رفت به طرف پنجرة اتاق سرگرد و دزدانه سرک کشید. سرک کشیدن او را نگهبانهای بالای دکلها دیدند!
سرگرد در کنار منقل لم داده بود. با صدای بلند میخندید و از اعماق گلو سرفه میکرد. سروان و نوچهها هم در خنده او را همراهی میکردند.
نگهبان دفتر اضطراب داشت. او باز هم به ساعتش نگاه کرد. وقتی عقربهها به یک و نیم رسید، ناگهان صدای باز شدن در آسایشگاه سربازان، او را از جا پراند. نگهبانهای دکل هم نگاه خود را به طرف آسایشگاه چرخاندند.
چند سرباز در حال خروج مخفی از آسایشگاه بودند. پوتینها در دستشان بود و آهسته قدم برمیداشتند.
یکی از سربازها که لاغر و استخوانی بود، آهسته گفت: «زود باشین بیاین تو تاریکی، پوتینها رو پا کنین. یالّا سریعتر.»
سربازهای دیگر به دنبال او به راه افتادند. پوتینها را پا کرده، با احتیاط رفتند به سمت دفتر سرگرد.
نگهبان دفتر هنوز داشت از پشت پنجره به داخل دفتر سرک میکشید. | + ادامه مطلب
شهید چراغی سال 1336 روستای بستق از توابع شهرستان ساوه دیده به جهان گشود. فرمانده گردان حمزه در عملیات فتح المبین و بیت المقدس پس از ماه ها مجاهدت و مبارزه با دشمنان اسلام و انقلاب، سرانجام در عملیات والفجر یک به شهادت رسید.
مردان خدا از خود نمی گویند که جنگ هنر مردان خداست و جنگ با نفس، شریف ترین هنرهاست.
و درست به همین دلیل است که همه مان او را دوست داریم و می خواهیم از او بدانیم
دی ماه 1365، روز دوم عملیات کربلای پنج، ضلع شمالی پنج ضلعی
روزهای اول عملیات کربلای پنج همهی حجم وسیع تدارکات در این محور از راه آب و با مشکلات بسیار انجام میشد. این وضعیت هرگز نمیتوانست پایدار بماند. عمق کمِ آبگرفتگی، امکان استفاده از قایقهای بزرگتر را محدود میکرد و اگر کار به همین صورت باقی میماند، در حقیقت قصد دشمن نیز از ایجاد این آبگرفتگی به انجام میرسید. جادهای که از آن سخن رفت در اینچنین موقعیتی احداث شد، و اگرنه، چه بسا که ما ناچار میشدیم این محور عملیاتی را رها کنیم.
مثل همیشه چهرهی خستگیناپذیر شهید «ذوالنور» نیز در میان جمع بود. بعضی از اسمها با مسمای خویش تناسبی تام دارند و این از آن موارد است. حجتالاسلام ذوالنور بهراستی ذوالنور بود و هیچ از این اسم کم نداشت.
جهان در آستانهی تحولی عظیم است و این تحول به دست کسانی ایجاد میشود که در هیچ یک از محاسبات و موازنههای سیاسی دنیا قدری و قدرتی نداشتهاند. اما عزت و قدرت از آن خداست و به هر که شایستگی دارد عطا میکند، و بالعکس، این تنها عاملی است که در محاسبههای رایج سیاست دخالت داده نمیشود. | + ادامه مطلب
ابن هم قرینه بنر مقام معظم رهبری با تصویر بسیار زیبایی از امام خمینی (ره). این بنر نیز برای استفاده در پایه استند و بنرهای ایستاده کاربرد داره که امیدوارم ازش بهره ببرید.
در ادامه، امکان دانلود تصویر با اندازه اصلی(1700*4535 pixels) آورده شده است…
برای دانلود بنر روی تصویر بالا کلیک کنید.
برای دریافت فایل لایه باز (psd) اینجا کلیک کنید.
یا علی (ع)