آب و هوای متغیر طلاییه در فروردینماه و وضعیت جاده اطراف مقر نتوانسته بود سد راه ما بشود و کار را تعطیل کنیم. تا نزدیک غروب دو شهید کشف شده بود. داشتیم کار را تعطیل میکردیم که صدای اللهاکبر بچهها بلند شد، و این یعنی خبر از پیدا شدن یک گل دیگر از گلستان خمینی. شهید که پلاک موجود در دستش فریادگر مظلومیتش بود و جنازه سالم و متلاشی نشدهاش گواه عظمت و وارستگیاش. گویی میخواست پیامی را فریاد بزند؛ پیامی که از حقانیت راه او و دیگر یارانش پرده میداشت. نمیدانم چه شد که نیاز ما به یک تابوت برای انتقال پیکر سالم و مطهرش غلغلهای را در منطقه به پا کرد؛ غلغلهای که همان پیام بود. خبر به همة یگانهای مستقر در طلائیه رسید؛ خصوصاً بچههای لشکر 31 عاشورا.
عاشورایی به پا شد و صدای حسین حسین(ع) بود که فضای طلائیه را پر کرد و تابوتی که در جادة تشییع میشد. از آن طرف، کاروانی از بوشهر با خرید خطر ماندن و گرفتار آب شدن، دل به دریا زده بود و وارد طلاییه شده بود. راوی خطاب به شهدا و بیخبر از همه جا به شهدا میگوید:
«ای صاحبان این سرزمین، ما از راه دور مهمان شماییم. ما سختی و خطر راه را به جان خریدهایم؛ چرا به استقبال ما نمیآیید.»
| + ادامه مطلب